۱۷ آبان ۱۳۸۸

قيمتي...


از اين همه دستي كه نيست ، بوي خوش دست تو هست...عطر عزيز ياد تو پيروزيه وقت شكست...
از اين همه تصوير دور ، نزديك نزديكي هنوز...تنها تويي از جنس من...خورشيد داغ سايه سوز...
اي صاحب هر دفترم ، اي مؤمن ناباورم ، وقتي كه آهي مي كشي، ناز تو از نو مي خرم...
در لحظه هاي جستجو ، از دفتري تازه بگو. رنگين كمونو سر بكش ، در شير شعرم تن بشوي...
دفتر خاطره ها تا بخواي خط خطيه ، يادگار سرخ يار، بوسه ي كاغذيه...همينم قيمتيه...همينم قيمتيه


پ ن : مرز بين وهم و آرزو كجاست؟؟؟چيه..؟؟!!

۲ نظر:

کافه نشین گفت...

مرز بین وهم و آرزو در نقطه ای هست که تو امیدت رو به رسیدن بهش از دست بدی و آرزو به وهم تبدیل میشه

p گفت...

مرز ندارن
ضمنا به هم دیگه قابل تبدیلن

واژه باز

تو نیازمند سینه ای عضلانی و بازوانی ستبر و همرنگ مس گداخته ای که تو را در بر گیرند. از واژه های نحیف و فرتوت من کاری ساخته نیست . . . *...