اون وختا ، یه همچین روزایی فکر و ذکرمون این بود چن تا ماهی قرمز بخریم...؟؟دمشون چن پر باشه؟چه رنگی؟؟
اون وختا، تو این روزا شروع میکردیم واسه چارشنبه سوری برنامه ریزی میکردیم...
یه همچین روزایی شوق لباسای شب عید بزرگترین دلخوشیه زندگیمون میشد.
اون وختا ، از همین حالا میشستیم فکر میکردیم با پولای عیدیمون چه کارا که نمیتونیم بکنیم، چه چیزا که نمیخریم...!!
این روزا . . .
اون وختا، تو این روزا شروع میکردیم واسه چارشنبه سوری برنامه ریزی میکردیم...
یه همچین روزایی شوق لباسای شب عید بزرگترین دلخوشیه زندگیمون میشد.
اون وختا ، از همین حالا میشستیم فکر میکردیم با پولای عیدیمون چه کارا که نمیتونیم بکنیم، چه چیزا که نمیخریم...!!
این روزا . . .
۱ نظر:
آنروزها رفتند آنروزهای خوب ..وحالا آيا ؟... کسی مرا به آفتاب معرفی خواهد کرد ؟ کسی مرا به میهمانی گنجشکها خواهد برد ؟ و شمعدانی ها را در آسمان پشت پنجره خواهد گذاشت ؟؟؟؟آیا دوباره روی لیوانها خواهم رقصید ؟ و زنگ در مرا به سوی انتظار صدا خواهد برد ....به مادرم گفتم دیگر تمام شد ...همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد...(فروغ )
ارسال یک نظر