۱۶ اسفند ۱۳۸۸

وقتی بیدار شم

·     هوس این فیلمایی رو کردم که توش همه همه چی رنگی رنگیه. همه ی آدماش سرخوش و ردیفن. همه شون خوشگلن و انگار تو یه سیاره دیگه ن و همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه. کلن همه چی خیلی نایسه و اینا...
هوس شمال کردم. یکی از روستاهای دور از شهر که تعداد آدماشو میتونی بشمری. از اینایی که صبح خیلی زود همه جا رو مه گرفته و صدای قورباغه و پرنده مرنده میاد...
دوس دارم
Bach  رو پلی کنم، سرمو بذارم رو بالش و نفهمم کی خوابم برده و ندونم کی میخوام بیدار شم . . .که حالا حالاها بیدار نشم... یه همچین حالیم.

·     نشستم و دارم آلبوم Grace شاهکار Jeff Buckley رو گوش میدم.نشستم و بازم دارم فکر میکنم چیزها و اتفاقات زندگی بطور بی رحمانه ای یه دفه تغییر میکنن و  تو که انتظارشو نداشتی یهو انگار مثل پتک میخورن تو سرت. چیزها یهو ممکنه تغییر کنن و بدترین حالتش اینه که وقتی تو داری به اتفاقات خوب فکر میکنی ،درست برعکسش اتفاق میفته.

هیچ نظری موجود نیست:

واژه باز

تو نیازمند سینه ای عضلانی و بازوانی ستبر و همرنگ مس گداخته ای که تو را در بر گیرند. از واژه های نحیف و فرتوت من کاری ساخته نیست . . . *...