۸ مهر ۱۳۸۸



با دست آرام مي زنم روي شانه ام . مثلا تو پشت سرم ايستادي . مثلا دست ، دست تو بود و تو زدي روي شانه ام . برمي گردم و با دست ديگرم ، دستي را كه دست تو بود مي گيرم . مي كشمت به طرف خودم… حالا من مثلا تو هستم كه دارم تو را بغل مي كنم . حالا مثلا تو را بغل كرده ام...



"مردي كه گورش گم شد – حافظ خياوي"

هیچ نظری موجود نیست:

واژه باز

تو نیازمند سینه ای عضلانی و بازوانی ستبر و همرنگ مس گداخته ای که تو را در بر گیرند. از واژه های نحیف و فرتوت من کاری ساخته نیست . . . *...