۲۹ آبان ۱۳۸۸

...Dreaming


به خواب ديدمت باز هم ، گويا. اما تار و مبهم بودي چرا؟؟ مي ترسم ، مي هراسم که مبادا از خاطرم بروي ،آهسته آهسته... نگفته بودم؟ننوشته بودم،حتي خيالت هم غنيمتي ست در اين بي خيالي محض !!؟؟
مي ترسم خيالت هم فکر ماندن نداشته باشد...!! ماندني نباشد و خاکستري روزها را بي رنگ تر از هميشه کند...!!! لابد نمي داند به "خيال" هم مي توان دل بست ...

هیچ نظری موجود نیست:

واژه باز

تو نیازمند سینه ای عضلانی و بازوانی ستبر و همرنگ مس گداخته ای که تو را در بر گیرند. از واژه های نحیف و فرتوت من کاری ساخته نیست . . . *...