۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۹

از تو


مي نويسم ، مي نويسم از تو، تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت
با تو از روز ازل خواهم گفت ، فتح معراج ازل کافي نيست ، با تو از اوج غزل خواهم گفت
مي نويسم ، همه ي هق هق تنهايي را ، تا تو از هيچ به آرامش دريا برسي
تا تو در همهمه همراه سکوتم باشي
به حريم خلوت عشق ، تو تنها برسي
مي نويسم ، مي نويسم از تو
تا تن کاغذ من جا دارد....
مي نويسم همه ي با تو نبودنها را ، تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببري
تا تو تکيه گاه امن خستگيها باشي، تا مرا باز به ديدار خود من ببري
مي نويسم ، مي نويسم از تو
تا تن کاغذ من جا دارد....


ش.قنبری

۱ نظر:

ناشناس گفت...

اخ من اينقدر اينو دوست دارم...رسا

واژه باز

تو نیازمند سینه ای عضلانی و بازوانی ستبر و همرنگ مس گداخته ای که تو را در بر گیرند. از واژه های نحیف و فرتوت من کاری ساخته نیست . . . *...