۸ مهر ۱۳۸۸



با دست آرام مي زنم روي شانه ام . مثلا تو پشت سرم ايستادي . مثلا دست ، دست تو بود و تو زدي روي شانه ام . برمي گردم و با دست ديگرم ، دستي را كه دست تو بود مي گيرم . مي كشمت به طرف خودم… حالا من مثلا تو هستم كه دارم تو را بغل مي كنم . حالا مثلا تو را بغل كرده ام...



"مردي كه گورش گم شد – حافظ خياوي"


Rara:خوبي كه ايشالا!؟؟؟ 
من:I Have No Fucking Reason Too Feel Good Right Now...
Rara:ميام اونجا ميزنمتا!!

مرهم


دستهايت مرهم خواهند شد ، همانگونه كه چشمهايت ،
همانطور بي هوا.
از تو لبريز خواهم شد ، ناخواندة نانوشته...
و سقوطي از بلنداي ظرافت و مرحمتت ،
سقوطي به ژرفاي تمام نبودنهايت ، نديدنهايت و ...
مرهم خواهند شد ، رؤياهايت ، و سرپوشي ، هرچند ناگزير ،
بر انكارهايت...انكار...انكار...انكار...
ديدي؟؟لمس كردي؟؟؟
سيلاب واژه را ، هنگام سربريدن شمعداني ها؟؟
لغزيدن و رها شدن از دستهايت ، با همة قدرتشان.
و بي سرانجام ماندن تلاشهاي ديوانه وارت را؟؟
اما باز هم ،
دستهاي تو مرهم خواهند شد ،
روي زخمهاي ناخواستة رؤياهايم .

نمي شد ننويسم...نمي شد نگم...كه اينجور آدما رو دوست دارم.اينا رو ميگم : اليزه ، نازلي.
چون وقتي ميخوان بنويسن با هيشكي رودربايستي ندارن...ساده و بدون زرق و برق الكي.
چون Yasmin Levyو Damien Rice واسشون مهمه كه گوش بدن.حالا هر كي هرچي ميخواد بگه بگه!

SMS

اس ام اسي كه اصلا فرستاده نشده خب معلومه به دستت نميرسه...
حالا تو هي گوشيتو بالا پايين كن...هي برو تو اينباكس...!!!




خیلی بده…خیلی بده بعد این همه سال...بعد این همه زندگی..بعد این همه آدم..پشت همه این ادعاها هیشکی درست حسابي نباشه کنارت..کنارت توی همچین وقتایی که آرومت کنه
من نمیخوام صدای آدمامو پشت تلفن..من نمیخوام میلای آدمامو توي میل باکسم..من نمیخوام مسیجای آدمامو توي فیس بووک و مسنجرو گوشی م..
من از این تلفن..از گوشی م..از اینترنت..متنفرم..
من میخوام آدمامو که بگیرم توي بغلم...لعنتی.



پ.ن: اينا رو از سر ناچاري ننوشتم!!!

  






۷ مهر ۱۳۸۸

آرمیدن با تو
ما روی تو حساب میکنیم
به تو بستگی داره
همه ی رمزهای مخفی ما رو واسه ستاره ها منتشر کن
تو باید همه مونو نجات بدی
بهمون بگو ، آخرین آرزوت رو هم بهمون بگو
حالا دیگه میدونیم که هیچوقت نمیتونی برگردی
بهمون بگو ، آخرین آرزوت رو هم بهمون بگو
ما هم به تموم دنیا میگیمش...




واژه باز

تو نیازمند سینه ای عضلانی و بازوانی ستبر و همرنگ مس گداخته ای که تو را در بر گیرند. از واژه های نحیف و فرتوت من کاری ساخته نیست . . . *...