۲۳ مهر ۱۳۸۸

فست لايف


با آقاي "يواش" داريم تلفني حرف مي زنيم. هفت هشت ماهي مي شد كه همديگه رو نديديم يا حتي تلفن هم نزده بوديم. در مورد همه چي حرف ميزنيم...آخرش كه مي خوايم حرفا رو جمع بندي كنيم اينجوري ميشه :
زندگيامون درست عين فست فود شده. اغلب فست فود رو نه به خاطر خاصيتش ، كه به خاطر سير شدن فوري و لذت بردن تو همون لحظه ي خوردن استفاده مي كنيم. يه مقدار كه بيشتر به كاراي روزمره مون بيشتر دقت كنيم تشخيصيش سخت نخواهد بود اينكه ببينيم اينجور برخورد مدتهاست كه به خيلي از موارد زندگيمون سرايت كرده. حالا گيريم ناخودآگاه و ناگزير...
حوصله نداريم ، دوست داريم همه چيز سريع و فوري باشه و كارمون زود راه بيفته.دوست نداريم ، وقت نداريم ، يا اينقدر گرفتار هستيم كه نخوايم به چيزاي عميقتر فكر كنيم يا حتي باهاشون برخورد كنيم و چه برسه به اينكه بخوايم خودمونو باهاشون درگير كنيم . نميدونم ، شايد خيلي ها هيچ وقت نميخوان چيزهاي زيبا و لذت بخش رو خودشون  سعي كنن از دل چيزهاي عميقتر و پيچيده تر در بيارن وكشف كنن. ميترسن و يا اصلا نميتونن به اين فكر كنن كه شايد چيزهاي خيلي بهتري هم توي اون زمينه خاص وجود داشته باشه كه ازش بي خبر باشن كه شايد خيلي بهتر باشه و ارزش تجربه و امتحان كردن داشته باشه. همه چيز  رو توي همون سطحي ترين حالتش دوست دارن و قبول ميكنن و راضي ان و تازه كلي هم براشون لذت بخشه. فيلم و سريال و برنامه هاي كشكي ، كتاباي هزار و يك رمز بلعيدن قورباغه و جابجا كردن پنير!! ، موزيك فقط شش و هشت و ديمبولي...كه همينجوري كه كي ميگيري مياي تا آخر ، ميشه رابطه هاي چند روزه و حداكثر چند ماهه...كه بعدش بشه اين ازدواج و اين طلاقهايي كه ميبينيم وضعش به چه شكليه...
غر نمي زنم ، اما زندگيه بزن و در رويي مگه غير از اينه؟؟!!ها؟؟

هیچ نظری موجود نیست:

واژه باز

تو نیازمند سینه ای عضلانی و بازوانی ستبر و همرنگ مس گداخته ای که تو را در بر گیرند. از واژه های نحیف و فرتوت من کاری ساخته نیست . . . *...