ديگر رويايي نمي بينم
و خوابم
از رختخوابم نيز خاليتر است
نوار
در كهنگي ضبط
احساسي كهنه در من
ميچرخد
اتاق دور سرم
تخت
معصومانه خود را به من تسليم كرده است
خيالم چرا
تخت نمي شود؟
ميخواهم بلند شوم و
روي پيراهن هاي چركام
روي عقدههاي چركينام
روي سفيدكهاي زندگي
كه روزي عرق عشق شتك زده بود به پشتش
پودر بريزم
چنگ بزنم
انگشتانم را در بي خيالي ولرم آب ول كنم و
چنگ بياندازم ...
لحاف
چون چرك نويس شعر تازهام
فشرده ميشود
لاي انگشتاني كه روزي واسطه قلب من بودند و كاغذ
#
نوار ميپيچد
تمام ديوارها صداي ترا تقليد مي كنند
كه با بم ترين تُن حنجرهات
ميكوبيام به گچهاي سفيدشان و
ميپرد
دكمه و خوابم ...
نوار ميپيچد
نوار ايستاده ميپيچد
شايد باز هم پيچ هايي روح زنگ زدهام شل شده باشند
بلند ميشوم
سفت ميكنم
كمربند را بروي كمري كه
دست هاي ترا در اطرافش كم دارد
ميخواهم به بازار بروم و
گرانبهاترين "تو" زندگيام را طاق بزنم
با تنهايي بيست و چند سالهاي كه
با لبان تو به من لبخند ميزند
دستش را عاشقانه بگيرم
و پياده
تا ميدان ونك با هم قدم بزنيم
#
كنار ويترينهاي رنگارنگ
دو جفت پا
پاشنه بلند و
پاشنه كوتاه
تيك و تاك كنان
ميگذرند از كنار من و تنهاييام
و عقربكهاي ساعت مچي
كوتاه و بلند
"بي تو بودن" را به مقياس زمان تفسير ميكنند
و من از تصور ساعت مردانهاي كه
به شوق لمس بازوان ناديدهات
از دستان پهن و پرموي غريبهاي كه آشناست
باز ميشود
و ميافتد
روي طاقچه كنار تخت
عقم ميگيرد
جفت پاهايم سست ميشود
انگار كه دوباره گفتهاي : "سلام"
زانو ميزنم بر آسفالت و بالا ميآورم
تمام كتابهاي خيابان انقلاب
زرد و سرخ
آبشاري ميشوند از دهانم تا جوب
#
خستهام
خستهام و ميخواهم به خانه سفر كنم
به درون تابلوي آويزان از ديوار
كه كوه دارد و
دره دارد و
كلبهاي كوچك
و از لنزهاي آبي
ماتيكهاي سرخ
و اسكناسهاي سبز
فاصلهاي قد دوري من و تو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر