۷ اسفند ۱۳۸۸

Same Days


اون وختا ، یه همچین روزایی فکر و ذکرمون این بود چن تا ماهی قرمز بخریم...؟؟دمشون چن پر باشه؟چه رنگی؟؟
اون وختا، تو این روزا شروع میکردیم واسه چارشنبه سوری برنامه ریزی میکردیم...
یه همچین روزایی شوق لباسای شب عید بزرگترین دلخوشیه زندگیمون میشد.
اون وختا ، از همین حالا میشستیم فکر میکردیم با پولای عیدیمون چه کارا که نمیتونیم بکنیم، چه چیزا که نمیخریم...!!
این روزا . . .



۳ اسفند ۱۳۸۸

ScareCrow


کلاغ بر روي شانه مترسک نشست و گفت:
ــ سلام مترسک پير
ــ سلام کلاغ کهن سال ، ديگر از من نمي ترسي ؟
کلاغ با صدايي گرفته گفت:
ــ آن زمان ها هم نمي ترسيدم ، فقط باهات بازي مي کرديم.
مترسک گفت:
ــ از اينجا برو ، مگر نمي بيني گندم زار در آتش مي سوزد ؟چندي ديگر آتش به اينجا خواهد رسيد.
کلاغ هيچ نگفت و خيره به آتشي که تمام گندمزار را در برگرفته بود نگاه ميکرد.
آتش از پاي مترسک بالا مي رفت...

۲۹ بهمن ۱۳۸۸

On An Island


Remember that night...
White sails in the moonlight
They walked it too...
Through empty playground, this ghost's town
Children again on rusting swings getting higher
Sharing a dream
On an Island.... it felt right
We lay side by side,
Between the moon and the tide
Mapping the stars for a while
Let the night surround you
We're half way to the stars,
Ebb and flow
Let it grow..... feel the warmth beside you

Remember that night,
The warmth and the laughter
Candles burn...
Though the church was deserted
At dawn we went down through empty streets to the harbour
Dreamers may leave ...but we're here everafter...
Da da da da da....
Let the night surround you
We're half way to the stars,
Ebb and flow
Let it grow..... feel the warmth beside you...
عالیجناب " دیوید گیلمور". قول بده حالا حالاها بازم پیشمون بمونیا...!!

یه وختایی...


دیدی از این اس ام اس هایی که بعد از چند ماه که توی اینباکسته هنوز هم که هنوزه دلت نمیاد پاکشون کنی و هی هر چند وخ یه بار مخصوصن آخر شبا میری سراغشون و دوباره میخونیشون؟؟!! و انگار دوس داری به خودت یه جورایی بگی که اصن انگار این اس ام اسه همین الان اومده!!!
دیدی این نوشته هایی رو مدتهای زیادیه نگهون داشتی و هی هر چند وخ یه بار میری سر وختشون و دوباره می خونیشون اما بازم دلت نمیاد یه سریاشونو پابلیش کنی ، مثه اینه که میترسی اینجوری دیگه از دستشون بدی؟؟!!
دیدی یه وختایی انقدر دلت واسه کسی تنگ میشه  ، هی فکر و خیال میکنی که ایندفه که دیدمش فلان جمله رو اینجوری بهش میگم، بیسار کار و  اینجوری میکنم و تو خیال خودت هم کلی قشنگش میکنی و به خودت میگی اینجوری حتمن تحت تاثیر قرارش میدی؟؟!!
دیدی از این حالتایی رو که بدجوری واسه یه چیزی و کسی خیلی احساس نیاز و عطش داری اما هرچقدر بیشتر بهش فکر میکنی و تلاش میکنی انگار کمتر داری به دستش میاری! انگار داری برعکس میدویی...
دیدی بعضی وختا هرچی بیرون میریزی انگار بازم از این سه نقطه ها گریزی نیست...!!

۲۸ بهمن ۱۳۸۸

اوج موج


/**/از تو خاطره اي در من است ، که مرا از هر چه با تو نبودن است ميسوزاند. 
خاطره اي در من است، فريادش از ناکجاي ذهن پر آشوبم ، بيشتر به ناشنيده ترين صداي عالم مي ماند.
احساس بي نامي در من است ، که هيچ خاطره اي با آن همخوابگي نکرده ، و از بي وزني کامل مي هراسد.
از من صدايي در من است ، که روزها را به شبها و شبها را به روز مي بازد و و در پس ِ همه شان ريشخند طعنه آميزي به معجزه ميزند.
از تو لمس ِ اوج ِ موجي با من است.
در من هنوز هم خوابهاي خوش نيمه کاره ، دست نخورده ، مبهوت ِ چشمان خواب آلوده ترين افکار سالهاي بي خوابيم هستند.
از حادثه ي سفرها ، فاجعه ي هجرت ويرانگري در من است که با هيچ ميزاني ، انصاف نيست.
از صبر و ترديد، روزهايي برزخي تر از برزخ در لحظه لحظه ها رسوب کرد./**/


۲۶ بهمن ۱۳۸۸

Before...


و ای اهل ایمان ، همانا باز هم شما را توصیه ی  اکید می کنم به دیدن چند باره ی فیلمهای Before Sunrise  و Before Sunset. باشد که  باز هم باعث جلای روح و نفس شما شود. و هان ای بیننده ، تینک وات ایز ر الی د مینینگ آو لایف ، اگین...!!

واژه باز

تو نیازمند سینه ای عضلانی و بازوانی ستبر و همرنگ مس گداخته ای که تو را در بر گیرند. از واژه های نحیف و فرتوت من کاری ساخته نیست . . . *...