۲۸ بهمن ۱۳۸۸

اوج موج


/**/از تو خاطره اي در من است ، که مرا از هر چه با تو نبودن است ميسوزاند. 
خاطره اي در من است، فريادش از ناکجاي ذهن پر آشوبم ، بيشتر به ناشنيده ترين صداي عالم مي ماند.
احساس بي نامي در من است ، که هيچ خاطره اي با آن همخوابگي نکرده ، و از بي وزني کامل مي هراسد.
از من صدايي در من است ، که روزها را به شبها و شبها را به روز مي بازد و و در پس ِ همه شان ريشخند طعنه آميزي به معجزه ميزند.
از تو لمس ِ اوج ِ موجي با من است.
در من هنوز هم خوابهاي خوش نيمه کاره ، دست نخورده ، مبهوت ِ چشمان خواب آلوده ترين افکار سالهاي بي خوابيم هستند.
از حادثه ي سفرها ، فاجعه ي هجرت ويرانگري در من است که با هيچ ميزاني ، انصاف نيست.
از صبر و ترديد، روزهايي برزخي تر از برزخ در لحظه لحظه ها رسوب کرد./**/


هیچ نظری موجود نیست:

واژه باز

تو نیازمند سینه ای عضلانی و بازوانی ستبر و همرنگ مس گداخته ای که تو را در بر گیرند. از واژه های نحیف و فرتوت من کاری ساخته نیست . . . *...