۲۹ بهمن ۱۳۸۸

یه وختایی...


دیدی از این اس ام اس هایی که بعد از چند ماه که توی اینباکسته هنوز هم که هنوزه دلت نمیاد پاکشون کنی و هی هر چند وخ یه بار مخصوصن آخر شبا میری سراغشون و دوباره میخونیشون؟؟!! و انگار دوس داری به خودت یه جورایی بگی که اصن انگار این اس ام اسه همین الان اومده!!!
دیدی این نوشته هایی رو مدتهای زیادیه نگهون داشتی و هی هر چند وخ یه بار میری سر وختشون و دوباره می خونیشون اما بازم دلت نمیاد یه سریاشونو پابلیش کنی ، مثه اینه که میترسی اینجوری دیگه از دستشون بدی؟؟!!
دیدی یه وختایی انقدر دلت واسه کسی تنگ میشه  ، هی فکر و خیال میکنی که ایندفه که دیدمش فلان جمله رو اینجوری بهش میگم، بیسار کار و  اینجوری میکنم و تو خیال خودت هم کلی قشنگش میکنی و به خودت میگی اینجوری حتمن تحت تاثیر قرارش میدی؟؟!!
دیدی از این حالتایی رو که بدجوری واسه یه چیزی و کسی خیلی احساس نیاز و عطش داری اما هرچقدر بیشتر بهش فکر میکنی و تلاش میکنی انگار کمتر داری به دستش میاری! انگار داری برعکس میدویی...
دیدی بعضی وختا هرچی بیرون میریزی انگار بازم از این سه نقطه ها گریزی نیست...!!

۱ نظر:

رسا گفت...

تو هم ديدي ؟؟؟ منم ديدم يه وختايي.
كلا اين 3 نقطه در ادبيات هكاره.كاري كه اين 3... ميكنه هيشكي و هيچي نميتونه
مگه نه؟

واژه باز

تو نیازمند سینه ای عضلانی و بازوانی ستبر و همرنگ مس گداخته ای که تو را در بر گیرند. از واژه های نحیف و فرتوت من کاری ساخته نیست . . . *...