ديروز باز هم مال ما بود. همه ي كساني كه سبز فكر ميكنن يا دوست دارن كه سبز فكر كنن. ديروز مال ما بود ، مال همه كساني كه آزادي خودشون و كشورشون رو از لمس ناشدني ترين نقاط روحشون فرياد ميزدن. . . ديروز باز هم منم اونجا بودم.جايي كه فقط بايد خودت اونجا باشي تا احساس واقعي اون لحظه رو درك كني... احساس بخصوصي كه شايد نشه روش اسمي گذاشت.احساسي كه بين اون همه تعقيب و گريز و فرياد و دود شعار بهت دست ميده تركيبي از حسايي مثل غرور و هيجان و همبستگي و اميد و ...يه حس پيچيده و عجيب و دوست داشتني...و خب حادثه هاي تلخش هم دستگيري و كتك زدن عده اي ديگه از دوستامون بود ولي در عوض باز هم اين ما بوديم كه با ديدن عصبانيت و كلافه گي خيلي زياد مزدورهاي چماق به دست احساس پيروزي ديگه اي بهمون دست داد...
پ ن : به نظرم همونطور كه خيلي از دوستهامون گفتن و نوشتن شايد يكي از مهم ترين دستاوردهاي تظاهرات ديروز سر دادن شعارهايي و ديدن صحنه هايي بود كه باعث شكستن هر چه بيشتر خطوط قرمز و تقدس پوشالي اي بود كه سالهاست ساخته ن...
۳ نظر:
ما پیروزیم. بت بزرگ شکسته. بتهای کوچیک هم میشکنن
سلام
این حس عجیبی رو که گفتی کاملا درک می کنم
فقط نمی دونم چرا هر وقت دچار این حس می شم بی اختیار اشکم سرازیر میشه
بندگان خدا اگه میدونستن محال بود این همه مناسبت و راهپیمایی توی تقویمشون جا بدن.
خوشم میاد از هراسشون
یه حس خوبی بهم میده
ارسال یک نظر