۱۱ آبان ۱۳۸۸

به خاطر بياور


به خاطر بياور ،
شبي را که تشنه ي نور ماه بوديم و ،
کودک شديم و رؤيا تقسيم مي کرديم.
به خاطر بياور... ، شبي را که لايقش بوديم و باورمان نشد.
شايد آن رؤياها هنوز زنده باشند ،
اين ماييم که دور مانديم از لمس آنها...از لمس خودمان حتي...!!!
به خاطر بياور ،
ناباوري و از هم گسيختگي مان را در رويارويي با آن حجم غير قابل تجسم حسهاي ناشناخته.
شبي را که شناور شديم تا جزيره ي بي تابي و شرم و تمنا.
به خاطر بياور ، ساعتي براي هميشه را .
شبي را که در آغوشش گرفتيم و راه ستاره ها را يافتيم .
شبي را که گمان نميرفت ، ساده گذشتن از کنارش ، به قيمت تبديل روزهاي شکل گيري اميد و معنا ، به لحظه هاي بي حسي و کرختي شود !!!
به خاطر بياور... ،
شب فراموشي وزن و مکان و زمان را . در کنار رقيق و زلال شدن ، دراز کشيدن را .
به خاطر بياور ، شبي راكه کامل ما را در بر گرفت و مسير و روزنه ي نور را تنها يکي يافت و به منشاء نور دست يافت .
به خاطر بياور ، مرز باور و ترديد را ، که آينده را شکل داد و مي دهد...
به خاطر بياور...!!!

هیچ نظری موجود نیست:

واژه باز

تو نیازمند سینه ای عضلانی و بازوانی ستبر و همرنگ مس گداخته ای که تو را در بر گیرند. از واژه های نحیف و فرتوت من کاری ساخته نیست . . . *...