۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹

هزار هزار هزار...


پشت نرمي تاريک پلکت
پير و کهنه مي شوم.
روي خاموشي لب هايت
شعر نخوانده،
تکرار دست و لمس و خاطره مي شوم.
هزار شمع روشن
هزار بهار
هزار دخيل
هزار شب پره
هزار دريغ مانده تاديدارت
 

هیچ نظری موجود نیست:

واژه باز

تو نیازمند سینه ای عضلانی و بازوانی ستبر و همرنگ مس گداخته ای که تو را در بر گیرند. از واژه های نحیف و فرتوت من کاری ساخته نیست . . . *...