تاب مي خورد ذهنم ، ميان بود و نبود خاطره هايت
پيچ مي خورد روزم، ميان آشفتگي ثانيه به ثانيه نبودنت
پيچ مي خورد انگار
تمام سادگي افکارم ،
ميان تاب آرام موهايت.
سست مي شوند ، لق مي زنند
آرزوهاي نه چندان پيچيده ،
پس از هر بار به خواب ديدنت.
راه ميروم، فرياد مي زنم بر سر هر چه نديدنهايم ،
باز هم شک مي کنم.....خواب بوده ام؟؟؟ خواب ديده ام؟؟؟
۱ نظر:
سست مي شوند ، لق مي زنند
آرزوهاي نه چندان پيچيده ،
پس از هر بار به خواب ديدنت:
دوستش داشتم
ارسال یک نظر