۱۸ آبان ۱۳۸۸

And So It Is


خشکسالي احساس را لمس مي کنم و آرام آرام قدم مي زنم ، روي جاده ي بي وزني...!!!و بي آنکه بفهمم تلاشهايم بي نتيجه مي ماند براي احساس کردن دستهايم، صدايم ، چشمهايم...
و پاهايم ،که فرو رفته اند در گِل و لاي تقدير. و پا در مياني فکر و صبر هم افاقه اي نکرد براي پاک کردن رد پاي دلتنگي... 

هیچ نظری موجود نیست:

واژه باز

تو نیازمند سینه ای عضلانی و بازوانی ستبر و همرنگ مس گداخته ای که تو را در بر گیرند. از واژه های نحیف و فرتوت من کاری ساخته نیست . . . *...