۲۲ آبان ۱۳۸۸

Music , How To Touch Our Souls

تا حالا شده فکر کنید از جان موسیقی چه میخواهید؟ یا شاید هم موسیقی چیزی از جان ما می خواهد و دست از سرمان بر نمیدارد. چرا خیلی وقتها میشود که زیر لب چیزی زمزمه میکنیم بدون انکه هدفی داشته باشیم؟ حتما میدانید چه وقتهایی را می گویم. همان موقعی که حتی خودمان نمیدانیم چه مرگمان شده است و برای انکه اسمی رویش بگذاریم مجبوریم بگوییم دلمان گرفته .  اما اگر درست به آن اوقات خاص که معمولا در تنهایی هم پیش می اید فکر کنیم ، می فهمیم که این حس عجیب و غریب ، دلتنگی و افسردگی و هزار چیز دیگر نیست. فقط زمانی است برای شنیدن چیزی به جز کلمات روزمره و انواع و اقسام سر و صداهای آزاردهنده. یک نیاز ناخودآگاه است. ما چیزی را میخواهیم که نمیدانیم چیست و بنابر این مجبور میشویم و خودمان دست به کار میشویم می زنیم زیر آواز. در گوش دادن یک موسیقی خوب و ارزشمند ، مهم ، تجربه کردن یک لذت ناب است. موسیقی قرار نیست بیانیه صادر کند ، قرار نیست جنجال به پا کند، قرار نیست حاشیه سازی کند. البته خیلی وقتها هم این کارها را کرده. موسیقی است که خیلی از وقتها بدون اینکه حتی متوجه بشوی حال و هوایت را به طور خیلی محسوسی عوض میکند . اصلا خیلی جاها که بیشتر درگیرش میشوی گاهی مسیر خیلی از کارهایت را عوض میکند. ابزاری برای احساس کردن و لذت بردن از بسیاری از جنبه های روح خود آدم که شاید حتی نمیدانسته اینگونه میتواند به آن دسترسی داشته باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

واژه باز

تو نیازمند سینه ای عضلانی و بازوانی ستبر و همرنگ مس گداخته ای که تو را در بر گیرند. از واژه های نحیف و فرتوت من کاری ساخته نیست . . . *...