۱۰ فروردین ۱۳۸۹

اون


لعنتی!
بعضی داستانها هیچ وقت تغییر نمی کنن.
اون تو رو دوست نداره! اون من رو هم دوست نداره!
اون فقط خودش دوست داشتنیه...!!

Denial...Denial


گم و گور شدن رو خوب بلدم. نفهمیدم از کی و کی یادش گرفتم ، اما میدونم که خوب بلدم.
اینکه هیچ جا پیدام نشه، اینکه هیچ تماسی رو جواب ندم، اینکه جز مواقع لزوم اصن دیگه حرف نزنم.اینکه خیلی خیلی کم باشم همه جا.هر دفه هم که خواستم برعکسش باشم فهمیدم که نه آقا جون من...همونجوری مثه اینکه خیلی بهتره...نباشی و کم باشی بهتره خوب.واسه خودت میگم اینا رو.
عادت کردم به اینکه همیشه تا رسیدن فاصله یک قدم بود.حالا تو هی بیا آسمون ریسمون بباف که نه! اینا توهمات منه...!!نه عزیز من.توهمات من نیست اینا. واقعیات لعنتی کثافت منه.
انکار شدن و انکار شده گی به انحاء مختلف توهم نیست. انکار شده گی دردی دارد که ...

۸ فروردین ۱۳۸۹

گریزی نیست


وقتی باید بخوابی که زود خوابت ببرد. خوابت اگر نبُرد، تنهایی شروع می‌کند به پیش آمدن؛ دلتنگی‌ها آوار می‌شوند. بعد شروع می‌کنی خاطره‌ها را مرور کردن، ولی همیشه‌ تکه‌ی تنهایی ِ راه ِ برگشت ِ خاطره‌هاست که یادت می‌آید. بعد یک‌چیزی توی سینه‌ات جمع می‌شود، مچاله می‌شود انگار. بعد بغض می‌کنی، بعد گریه‌ات می‌گیرد. بعد باید مواظب باشی صدای گریه‌ات آن‌قدر بلند نشود که بقیه را بیدار کند. هربار که می‌خواهد پایان بگیرد یک خاطره‌ی دیگر آوار می‌شود. مچاله می‌شوی توی تخت. بالش خیس شده، این‌طرف دیوار است، دیوار ِ دیوار، تا سقف. می‌توانی پیشانی‌ات را فشار بدهی به دیوار تا حجم دلتنگی تحمل‌پذیرتر شود. گریزی نیست...
وقتی باید بخوابی که خوابت می آید. وگرنه گوشی موبایلت را برمیداری و هی می چرخانی اش. هی میروی داخل کانتکتها و هی اسمها را بالا و پایین میکنی. هی دلت میخواهد اس ام اسی بزنی. اما نمیدانی به کی؟؟چه بنویسی؟؟چه بگویی...؟؟
وقتی باید بخوابی که خوابت می آید...

۵ فروردین ۱۳۸۹

Happy

وقتی با داشته هات تونستی شاد باشی، اونوقته که شادی...
من نتونستم، تو اینو بفهم!

۲ فروردین ۱۳۸۹

باد وحشی


تا سقوط سایه هامون ، یه افق منظره راهه
پشت رویای من و تو ، باد وحشی تکیه گاهه

بهت


یه طرف کابوس عشق و ، یه طرف بهت همیشه
هر چی ابره خون چکیدست ، تو چشام خلاصه میشه

رد پا


من به خواستنت دچار و ، تو به مرگ کوچه سر خوش
رد پات مونده رو قلبم ، شب بی من رفتنت خوش

بی من


شب بی من بودنت خوش ، شعله ی خاموش دل کش
آخرین معجزه من ، شب بی من بودنت خوش

۲۷ اسفند ۱۳۸۸

What The Fuck


And I keep telling myself,
This is Fucking Life!
Use it or lose it…Just Fucking live it,Just Fucking enjoy it.
Cau'se this is one time experience ,For god's Sake…!!
Just Fucking get it!!

۲۳ اسفند ۱۳۸۸

کدام!


کدام دشت،کدام کوه،کدام ساحل،کدام دریا،کدام رود؟؟کدامین جنگل سبز ز چشمانم گذشت،که یاد تو نگذشت...؟!؟

۲۲ اسفند ۱۳۸۸

ها؟؟


با اون بهار و این زمستون...این درختا چجوری روشون میشه جوونه بزنن...؟؟!!

۱۹ اسفند ۱۳۸۸

Cafe


دلم یه کافه میخواد.چه میدونم ، مثلن اسمش باشه کافه بخشایش و افسون!
یه جای ساکت و آروم شاید توی یه کوچه. که از این مشتریای ثابت هر روزی دارن.
دوس دارم هفته ای مثلن یه روز به خصوص اونجا باشم. با یه کسی آشنا شم . هر هفته همون روز همون جا همدیگه رو ببینیم. اما میخوام اصلن اسم همدیگه رو هم ندونیم. میخوام اصلن از گذشته ش و گذشته م هیچی به هم نگیم. و اصلن نگیم که هر کدوم کارمون چیه. بعدش که یه چیزی با هم خوردیم و حرف زدیم هر کدوم پاشیم بریم رد کارمون...دلم یه کافه میخواد.

۱۸ اسفند ۱۳۸۸

شاید


می اندیشم که شاید خواب بوده ام. شاید خواب دیده ام. اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست...!

۱۷ اسفند ۱۳۸۸

کندو


کندوی کامت را بیار/
بر کام بیمارم گذار/
تا جان فزاید کام تو/
بر جان این دلخسته ی بشکسته تار . . ./


۱۶ اسفند ۱۳۸۸

?!Ever


تماسهای گرفته نشده ، حرفهای زده نشده ، اس ام اس های فرستاده نشده ، قرارهای گذاشته نشده ، آرزوهای بر زبان آورده نشده ، دلتنگی های سانسور شده ، آغوشهای باز نشده ، حسرت بوسه های زده نشده ، آهنگهای شنیده نشده ،خاطرات به خاطر آورده نشده ، اعترافهای صادقانه ی بر زبان آورده نشده، دستهای گرفته نشده ، گونه های پاک نشده ، بوی عطرهای پاک نشده ، دیوانه گیهای انجام نشده ، ترانه های خوانده نشده ، اشکهای بوسیده نشده ، خنده های سر داده نشده ، پیاده رو های قدم زده نشده ، شیر قهوه های نوشیده نشده ، زمزمه های زمزمه نشده ، سفرهای رفته نشده . . .

وقتی بیدار شم

·     هوس این فیلمایی رو کردم که توش همه همه چی رنگی رنگیه. همه ی آدماش سرخوش و ردیفن. همه شون خوشگلن و انگار تو یه سیاره دیگه ن و همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه. کلن همه چی خیلی نایسه و اینا...
هوس شمال کردم. یکی از روستاهای دور از شهر که تعداد آدماشو میتونی بشمری. از اینایی که صبح خیلی زود همه جا رو مه گرفته و صدای قورباغه و پرنده مرنده میاد...
دوس دارم
Bach  رو پلی کنم، سرمو بذارم رو بالش و نفهمم کی خوابم برده و ندونم کی میخوام بیدار شم . . .که حالا حالاها بیدار نشم... یه همچین حالیم.

·     نشستم و دارم آلبوم Grace شاهکار Jeff Buckley رو گوش میدم.نشستم و بازم دارم فکر میکنم چیزها و اتفاقات زندگی بطور بی رحمانه ای یه دفه تغییر میکنن و  تو که انتظارشو نداشتی یهو انگار مثل پتک میخورن تو سرت. چیزها یهو ممکنه تغییر کنن و بدترین حالتش اینه که وقتی تو داری به اتفاقات خوب فکر میکنی ،درست برعکسش اتفاق میفته.

۱۴ اسفند ۱۳۸۸

Keep Breathing...


نفس بکش پری...
فقط به نفس کشیدنت ادامه بده...!!

۱۳ اسفند ۱۳۸۸

ناکجا


گاهی وقتا باید بری. باید نباشی. هیچ خبری ازت نباید باشه. نشه پیدات کرد. نه تو زمین نه تو زمان. گاهی وقتا باید اینقدر دور شی که خودتم ندونی کجایی. از همه چیز. از همه کس .

۱۲ اسفند ۱۳۸۸

You Should


به من خوبی نکن شاید برای هردومون بد شه//نشستم تو دل طوفان بزار آب از سرم رد شه//به من خوبی نکن وقتی کنار من نمی‌مونی//نگو بد میشم از فردا تو که دیدی نمی‌تونی//چه وقت‌هایی که بد می‌شی چه وقت‌هایی که آشوبی//تمام درد من اینجاست تو هر کاری کنی خوبی//من از تو از خودم از باد از این احساس ترسیدم//تو باید جای من باشی ببینی در تو چی دیدم//تو باید جای من باشی بفهمی من چرا تنهام//بفهمی چی بهت میگم ببینی از تو چی می‌خوام//تو باید جای من باشی . . .

*ترانه ی روزبه بمانی
آلبوم بی خوابی سعید شهروز

۱۰ اسفند ۱۳۸۸

یه کوچولو


جای اینکه بیام از بطری های خالی مشروب و لیوانای نیمه پر آبجو و سیگارای نیم سوخته و آهنگای جادویی Secret Garden اینجا بنویسم و بگم در همون حین چه حالی داشتم و به چی فکر می کردم و هیچ وقت اتفاق نیفتاد که بشه تو هم همون موقع اونجا باشی ، تا حرفایی رو دم گوشت زمزمه کنم که بدونی توی مستی هم همونایی رو بهت میگم که توی هوشیاری بهت گفتم ; موبایلو ور میدارم اس ام اس میزنم که : * دلم یهو ، بی هوا و ناجور و افسار گسیخته واست تنگ میشه. بذار چند لحظه ملاحظه ی هیچی رو نکنم وبگم دلم واسه ی حتی یه کوچولو بغل کردنت ، یه نفس بوییدنت بال بال میزنه. اینجا مینویسم چون هیشکی نمیتونه حدست بزنه...!!!



واژه باز

تو نیازمند سینه ای عضلانی و بازوانی ستبر و همرنگ مس گداخته ای که تو را در بر گیرند. از واژه های نحیف و فرتوت من کاری ساخته نیست . . . *...