کجایی هولدن؟؟! بی خیال این گم شدن شو. دست وردار از این بازی. همه ش واسه خاطر اینه که من همه چی یادمه. واسه اینه که هیچ چیز خوبی از خاطرم نمیره!!پس گوش کن. برو پیش یه بابایی ، یکی از اینایی که سرشون به تنشون می ارزه ، و بهشون بگو که گم نشده ی ، نمرده ی، هیچ چیت نشده /ف الا اینکه اینجایی...
هولدن ، بعضی از چیزها باید همانطور که هستند باشند و تغییر نکنند. کاش می شد همه ی آن چیزها را چپاند توی یک جعبه ی شیشه ای و ولشان کرد همان طور بمانند. می دانم که این کار امکان ندارد.
هولدن ، هولدن عزیز ، هولدن دوست داشتنی. برایم فرق نمی کند که خداحافظی غمناک باشد یا سخت باشد، ولی دلم می خواهد وقتی از جایی می روم خودم بدانم که دارم می روم. اگر آدم نداند حالش بدتر میشود...
هولدن عزیز و دوست داشتنی...در این دلتنگی مدام. رفتنت خیلی زیاد دلتنگیم را بیشتر کرد.خیلی زیاد. باورم کن....!!
و شاید دلخوشیم این باشد که آسوده تر شدی ، روح بززرگت در اینجا جا نمیشد و نمیگنجید.
دلتنگ ترمان کردی هولدن آزاد و رها...خیلی دلتنگم کردی هولدن.
* برای " عالیجناب جی دی سلینجر بزرگ و تکرار نشدنی..." عالیجناب سلینجر ، دلهای ماست که جای توست.تا همیشه...
سعي مي کند تا جايي که مي تواند نزديکت شود. آرام آرام برايت چيزي تعريف خواهد کرد ، و شايد چند سئوال ساده.کم کم تو را خواهد خنداند. بله ، تو را مي خنداند. بدت نمي آيد. حتما همين طور است. شايد هم همين را مي خواهي. او موفق شده است. از کاري که توانسته انجام دهد راضي مي شود. خنداندن تو. و آنرا ادامه خواهد داد.تنها چند دقيقه ي ناقابل. چند روز،چند هفته. شايد هم کمتر. حتما تو را مجاب خواهد کرد.حتما اين کار را مي کند. به هم نزديکتر خواهيد شد.نزديکتر، خيلي نزديکتر.........حالا ارضاء شده ايد. شايد يکي و شايد هر دوتان...
به احتمال بسيار زياد داستان در همينجا پايان خواهد يافت. اما شايد همان موقع متوجه آن نشويد. حتي اگر فرض کنيم باز هم ادامه پيدا کند باز هم به احتمال بسيار فراوان حاشيه ي داستان خواهد بود، نه خود داستان.
مهم تشخيص همين اصل و حاشيه است، البته اگر معتقد به اين باشي که اصلي هم وجود داشته است.
او فکر مي کند که باز هم مانند دفعات قبل باز هم موفقيت ديگري به دست آورده است. شايد هم همينطور باشد. کسي چه مي داند؟؟!!
باز هم تو مي روي و او مي ماند. باز هم او مي رود و تو مي ماني.
زندگی را گذاشته ام به حال خودش.برای خودش می رود،می آید...نیم نگاهی هم حتی به من نمی اندازد.
از زندگی کاملن بیرون ایستاده ام و فقط دارم براندازش میکنم.نگاهش میکنم.فقط نگاه می کنم.آدمهایش را نگاه می کنم. آن غمگینهایشان را، آن شادهایشان را...همه شان را.دارم حرفهایشان را گوش می دهم ، کارهایشان را نگاه می کنم...میبینم لبهایشان تکان میخورد...اما چرا نمی فهمم دارند درباره چه حرف میزنند؟!چرا نمیفهمم دارند چکار می کنند؟! انگار نه انگار، هیچ کدام از نگاهها را هم نمیتوانم بشناسم.
زندگی را گذاشته ام به حال خودش.کاری به کارش ندارم...
ایرما، دیدی؟؟نیامدی...هنوز هم که هنوز است نیامده ای..!
دهي كه چقدر بي قراري مي كند اين كوچه چه بي قراري مي كند اين بغض چه بي قراري مي كند اين دل تمام اين سال و ماه انگار منتظر آمدن كسي باشند و نيامدن! چه بي قراري مي كند اين كوچه تمام اين روزها پنجره ها در انتظار باران خميازه مي كشيدند و باز فردا ! همين ديروز كفشهايم خودشان راه افتاده بودند سمت اول كوچه ، سراغ آمدنت را بگيرند ؛ من هم پاپرهنه در خيابان به دنبالشان مي دويدم ، از آنها خواستم كه اينقدر سر به هوا نباشند ،
! بايد كمي صبوري كنند ؛ تو نمي آييگفتمشان كه با هم باز مي گشتيم سمت خانه ؛ درست نمي دانم ، اما انگار پاييز آمده بود ؛ انگار آسمان هم باريده باشد ، زمين خيس ِ خيس بود... ما آرام ، آرام آمديم سمت همان ياسهاي آشفته ... اما انگار ياسي نبوده باشد ؛ انگار آسمان باريده باشد ؛ زمين خيس ِ خيس بود ؛ انگار پاييز آمده باشد، و ما باز مي گشتيم ؛ بي هيچ نشاني از جاي پايي....
حساب منو از تموم آدمای دنیا جدا کن. تقدیر منو از همه ی سرنوشتهایی که تا الان درباره شون شنیدی متفاوت بدون. لنگه ی اقبال منو هیچ کجای دنیا از هیچ آدمی سراغ نگیر. مهم نیست که چقدر عطش و اشتیاق داشتم و دارم یا چقدر تلاش کردم و می کنم ، شبیهشو هیچ جای این دنیای لعنتی پیدا نمیکنی...
اینا رو همون موقع که بهت گفتم "همه ی جمله ها و کلمه هایی رو که مینویسی باید با رنگ مخصوص خودشون بنویسی ،که هر کدوم رنگ و حال خودشونو داشته باشن" بهت گفتم. همون موقع بهت گفتم شاید داری توی دلت به این حرفم می خندی... همون موقع که بهت گفتم دیس ایز نات هاو آی ام. . . همون موقع که مطمئن شدم این تنهایی نزدیکترین کَسم میشه... و شد...